برگردان: غزال صحرائی – فرانسه
«شب هیچگاه کامل نیست»
از مجموعه شعر «آخرین شعرهای عاشقانه»
شب هیچگاه کامل نیست
همیشه آنجا – چرا که من میگویم،
چرا که من بدان تأکید میورزم –
در انتهای اندوه، پنجرهای باز است
پنجرهای روشن
همیشه آنجا رؤیایی بیدار مانده است
همیشه آنجا خواهشی هست برای برآوردن
عطشی برای سیراب شدن
قلبی بخشنده
دستی بهپیشآمده، آغوشی گشوده
چشمانی دقیق و مراقب
و یک زندگی، زندگیای برای با هم سهیم شدن…
«شب»
از مجموعه شعر «یک صدتایی عشق»
فکر کردم که مردهام و سرما را در کنارم احساس کردم
از آنچه زیسته بودم تنها تو را ترک میگفتم
لبت روز و شب زمینام بود
و پوستت سرزمین ساختهشده از بوسههای من
آنوقت در این لحظه کتابها پایان یافتند
رفاقتها، ثروتهای بیوقفه انباشتهشده
خانهٔ شفاف و روشنی که ما دو تن ساخته بودیم:
همه از زیستن دست کشیدند، همه بهجز چشمهایت
چرا که عشق، با اینکه در زندگی از آن در رنجایم
چیزی نیست جز موجی بلند میان همهٔ امواج
اما دریغ که وقتی مرگ در را بکوبد
هیچچیز جز نگاه تو برای مقابله با پوچی نیست
هیچچیز جز درخشش تو در برابر نیستی نیست
و هیچچیز جز عشق تو برای بستن دیگربارِ شب نیست
«داوریِ بر حق»
از مجموعه شعر «قدرت سخن گفتن از همهچیز»
این آئین پرشور انسانهاست
از انگور شراب ساختن
از زغال آتش برافروختن
و از بوسهها انسان پروردن…
این آئین سخت انسانهاست
بکر و بینقص ماندن
بهرغم جنگها و تهیدستی
بهرغم خطرات مرگ…
این آئین دلپذیر انسانهاست
آب را به نور بدل ساختن
رؤیا را به واقعیت
و دشمنان را به یاران…
آئینی کهنه و نو
که با برآمدن و بالندگیاش
از ژرفایِ قلب کودک
تا مرز خرد و منطق متعالی
به پیش میرود…